مجله ی ادبی-هنری

معرفی کتاب: آتش بدون دود / نادر ابراهیمی

 


آدرس بدون دود / نادر ابراهیمی



فاطمه مشتاقی (یک نقطه):

"آتش، بدون دود" اثر هفت جلدی "نادر ابراهیمی"با قصه ی عشق گالان و سولماز شروع میشود و داستان تا زندگی نسل های بعد از گالان و سولماز ادامه دارد.

"آتش بدون دود"که روایتی ست متفاوت از زندگی ترکمن ها، رمانی ست گاه عاشقانه، گاه سیاسی، گاه تاریخی و گاه اجتماعی. به نظر من اما بیش از هر چیز روایت آدمی ست وقتی با همه ی تناقضات درونی اش همچنان همان "یک نفر" است و روایت آدم هاست وقتی با همه تفاوتهایشان کنار هم زندگی میکنند و گاه برای هم و به بهانه بودن هم.

آتش بدون دود، روایت خوبی ست از عاشقی که قاتل است و دست بر قضا شاعر هم، از کُفری که در کنار اسلام و همنفس با آن برای حق میجنگد، یا از خود خواهی و منمِ محضِ آدمی، وقتی برای شادی 'تمام آدم غصه که نه...خون دل میخورد. و راستی روایت خوبی هم هست از راه همیشه متفاوت پسران از پدران که تاریخِ همیشه نظاره گرِ بی طرف را به جلو میراند.

آتش بدون دود،روایت خوبی ست از "ایمان" آدمی وقتی که میسازد و ویران میکند و باز از ویرانه ها میسازد انسان را و دنیا را. و روایت خوبی ست از "عشق" وقتی یگانه میراث مادرها و پدرهاست برای فرزندانشان؛ عشق به خاک، به آدمی، به سنت، به خدا، به خود و عشق به حق با همه وسعت دور و مهیبش.

نادر ابراهیمی اما، اندیشه ای ست خواندنی و تأمل کردنی،  که میشود جملاتش را در پستوی ذهن برای روزهای مبادای بی ایمانی ذخیره کرد.

"یک روز عاقبت، از اینکه زمانی تن به چنین جنگ هایی سپرده بوده اند خجل خواهند شد و از خود خواهند پرسید: چگونه ممکن بود که ترکمن، خنجرش را با چنان خشونتی در قلب ترکمن دیگر فرو کند؟ و چگونه ممکن بود که باروت و چارپاره و گلوله از ملک غیر بیاید، در تفنگ های ساخت غیر، جای بگیرد، تا خودی را از پای در آورد؟ کینه را چه کسی پی میگرفت؟ چه کسی زنده نگه میداشت؟" جلد اول، کتاب اول، ص 65.

"اما، این را بدان که خدا دست مردمی را که بچه ی همسایه شان را نصفِ بچه خودشان دوست ندارند، نمیگیرد و به آنها کمک نمیکند..." 

جلد اول، کتاب دوم، ص 245

"بله...پس بعضی از بچه ها صاحب چیزهایی شدند که اگر به تنهایی کار میکردند نمیتوانستند صاحب همه آن چیزها بشوند؛ و بچه های بسیاری گرسنه ماندند و مریض شدند و مردند، چون صاحب همان چیزهایی که لیاقتش را داشتند هم نبودند. و از اینجا بود که عده یی ستمگر شدند و عده یی ستمکش..." جلد اول، کتاب سوم، ص 526

آتش بدون دود

#نادر_ابراهیمی

انتشارت روزبهان

#یک_نقطه_کتاب

۱۹ دی ۹۵ ، ۱۵:۵۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین سین نقطه

کانال تلگرام نقطه

۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عین سین نقطه

دانش های ادبی-جلسه ی سوم

دانش های ادبی-جلسه ی سوم



◆پرهام طلایی


◇درعروض اصطلاحی داریم به نام خط یا املای عروضی. یعنی شعر رو همون طور که میخونیم بنویسیم. مثلا کلمه خواهر رو بنویسیم خاهر. یا خویش را بنویسم خیش. حالا که هجا هارو در جلسات قبلی شناختیم رو باشگاهی هجای کوتاه مانند uو هجای بلند رو بصورت _ مشخص می کنیم. البته هجای کشیده هم داریم که بعد در موردش توضیح میدیم. البته میشه به جای هجای کوتاه از ت وهجا ببند از تن استفاده کرد. یا از کلمات یک و دو.


◇تقطیع:



برای مثال مصراع:

توانا بود هر که دانا بود


هجا ها رو ازهم تفکیک میکنیم:


ت/وا/نا/ب/ود/هر/ک/دا/نا/ب/ود


به ترتیب میشه:

دو یک یک دو یک یک دو یک یک دو یک


یا


ت تن تن ت تن تن ت تن تن ت تن



مثال:


که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها



ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن تن ت تن تن تن



◇فرمول هجای کشیده:


صامت +مصوت بلند +صامت


مثل باد← _U


صامت +مصوت کوتاه+صامت+صامت


مثل برد← _U



قالب قصیده:


قصیده قالبیست که مادر خیلی قالب های دیگره. ریشه کلمه میگن از کلمه قصد اومده. و در اصل قصدیه بوده. چون قالبی ست کوششی. یعنی قصیده بیشتر حالت نظم داره تا شعر. مصراع اول ومصرف های زوج همقافیه اند. تعداد ابیات معمولا بسیار زیاده. تا500 بیت و بیشتر هم گفته شده. اول قصیده با تشبیب یا تغزل آغاز میشه.


★(تشبیب در واقع همون توصیفات طبیعی وسرشار از تصاویر و تغزل هم که معنای حرف های عاشقانه هست)


بعد به تخلص می رسیم. تخلص در قصیده و غزل کامل متفاوته. تخلص در قصیده یعنی خلاصی از تشبیب و تغزل و ورود به تنه اصلی قصیده. که معمولن مدح هست. بعد از مدح که قسمت اصلی قصیده هست وارد قسمت شریطه میشویم. از ریشه شرط. که در شریطه قصیده سرا شروطی میگذارد. مثلن میگه که تا آسمان میگردد حکومت تو بر جاست یا تا جمع 2 و میشه عمرت ادامه پیدا میکنه.

این قصیده بسیارمعروف انوری را برای مثال آوردم:



■ گنجور » انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخواندهٔ سلطان سنجر - http://ganjoor.net/anvari/divan-anvari/ghaside-anvari/sh70/




(البته قصیده ممکن یک یا چند بخش از بخش های رو که توضیح دادیم دارا نباشه.)



تشبیب در این قصیده بسیار زیباست:


■منوچهری (قصاید و قطعات)/شبی گیسو فروهشته به دامن - ویکی‌نبشته - https://fa.m.wikisource.org/wiki/%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1%DB%8C_(%D9%82%D8%B5%D8%A7%DB%8C%D8%AF_%D9%88_%D9%82%D8%B7%D8%B9%D8%A7%D8%AA)/%D8%B4%D8%A8%DB%8C_%DA%AF%DB%8C%D8%B3%D9%88_%D9%81%D8%B1%D9%88%D9%87%D8%B4%D8%AA%D9%87_%D8%A8%D9%87_%D8%AF%D8%A7%D9%85%D9%86


۲۱ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

تحلیل و بررسی فیلم pulp fiction

تحلیل و بررسی فیلم Pulp fiction


فردین نمیرانیان

           •◇◆□●□◆◇•


■بحث پیرامونی:

اول برم سراغ تارانتینو. متولد 1963 هستش. شغلش شاگرد ویدیو کلوپ بوده و بر خلاف افرادی نظیر دارن آرنوفسکی یا دیوید فینچر تحصیلات سینمایی نداشته. هر شب یه فیلم میبرده خونه میدیده و واسه همین شاید یکی از بهترین افرادی باشه که به فیلمهای مختلف تسلط داره. بعد از ساختن یکی دو تا نیمچه فیلم کوتاه و تفریحی. کارش رو در سال 92 با فیلم سگ های انباری شروع کرد. یه فیلمی هم داره به نام جانگو که خیلی خوبه اونم.... فیلمی که تقدیر بسیاری از منتقدین رو به همراه داشت. بسیاری از منتقدین اون رو آغازگر سینمای پست مدرن دونستند با اون فیلم و به خاطر همون بود که ستارگان سینمای هالیوود برای پالپ فیکشن باهاش همکاری کردند. در مورد فیلمهاش هم بعد از پالپ فیکشن که مفصل توضیح میدم یه فیلم ساخت به اسم جکی برون با بازی جالب دنیرو. بعد از اون رفت سراغ دو قسمت کیل بیل. خودش کیل بیل رو ادای دینی عنوان میکنه به فیلمهای درجه دوی سینما. و نکته جالب اینکه توی تموم فیلمهاش المان های خیلی زیادی هست از رد پای فیلمهای مشهور. بعد از اون چند تا کار پراکنده انجام داد تا سال 2007 که فیلم death proof رو ساخت. و این فیلم حتی به نظر خودش فاجعه بود. تارانتینو اما در سال 2009 با فیلم حرامزاده های لعنتی به سینما برگشت

بازی بی نظیر آقام کریستف والتز که الحق استاد هنرپیشه نقشه دوم مرد هستش به عنوان سرباز نازی شاهکار بود 

والتز در فیلم جانگو در سال 2012 هم باهاش همکاری کرد و دومین اسکارش رو هم گرفت.

علاقه ی خاصی تارانتینو به سبک وسترن و فیلمهای اکشن داره.

ما تقریبا توی همه ی فیلمهاش خونریزی و کشته شدن رو میبینیم با این تفاوت که این صحنه ها شبه کمدی هستند اکثرا به غیر از بیل را بکش البته 

در واقع این سبک خونریزی خنده دار رو در سینما باب کرد. ایشون علاقه ی بسیار شدیدی هم به اما ترومن هنرپیشه ی زن پالپ فیکشن داره و گفته دوست داره باهاش ازدواج کنه.


■بحث مختصر حاشیه ای در مورد پالپ فیکشن:


پالپ فیکشن در بدترین سال ممکن به سینما اومد

سالی که در رقابت با فارست گامپ و شاوشانگ ریدامپشن بود برای اسکار. بنابراین فقط یه اسکار نصیبش شد. اما همین بس که منتقدین در مورد این فیلم میگن: 

تاریخ سینما قبل از پالپ فیکشن، تاریخ سینما بعد از پالپ فیکشن 

در واقع فیلم بی نهایت ماندگار و تاثیر گذار سینما هستش. در طول بحث به فاکتورهای مختلف اشاره میکنم. فقط این نکته رو بگم که اولین فیلمی بود که فیلمنامه غیر خطی داشت

در واقع فیلمنامه از زمان A به زمان B نمیرفت 

قاطی بود

کسانی که فیلم ممنتو، عشق سگی، بابل یا 21 گرم رو دیده باشند اونها هم فیلمنامه ای غیر خطی دارند.


■ تخصص تارانتینو در نکات ریز هستش:

یه مثال خنده دار میزنم. برگردید و فیلم رو از نو ببینید

اینبار دقت کنید که وینست وگا با بازی جان تراولتا سه بار به دستشویی میره و هر بار که برمیگرده یه اتفاق خیلی مهم افتاده. بار اول که در فیلم میبینیم وقتی میاد بیرون زن رییسش اور دوز کرده. بار دوم که در اصل بار آخرش باشه کشته میشه 

و دقیقا طبق اشاره آقای حجازی بار سوم متوجه میشه میخوان رستوران رو بدزدند. قبل از پالپ فیکشن نداشتیم که کسی بمیره ولی کمدی باشه. اما توی پالپ فیکشن صحنه ای که تیر اشتباهی شلیک میشه و مغز یارو میپاشه بیننده حتی شاید قهقهه بزنه. فیلم پر از دیالوگ های ناب هستش. دیالوگ لزوما نباید آموزش دهنده باشه. مثل دیالوگ های مورگان فریمن تو فیلمهای مختلف. اما باید کوتاه مختصر و جالب باشه. تقریبا تک تکشون عالیه دیالوگها خیلی ناب و البته سطحی اتفاق می افتن نمیدونم چرا...

یه جورایی به کل و اساس فیلم مربوطه. چون پارانتینو توی این فیلم بیشتر یک تم اجتماعی رو دنبال میکنه. موزیک های انتخابی عامیانه هستش. و حتی دیالوگ هاش. دقیقا متناسب. بهترین دیالوگش بنظرم . همونه که سامئول ال جکسون دوبار تکرارش میکنه و بعد از هر مرتبه دو اتفاق کاملا متفاوت می افته. همون دعایی که از تورات میخونه....

یه بار بعدش میزنه یارو رو تیف میکنه. من بیشتر از همه اون دیالوگی رو دوس دارم که بوکسوره با موتور میره دنبال دوست دخترش 

دوست دخترش بهش میگه این موتور مال کیه

میگه این موتور نیست، فلان چیزه، دقیق اسمش یادم نیست 

میگه خب این فلان چیز برای کیه

میگه برای زد هستش

میپرسه زد کیه؟

_Zed is dead baby. Zed is dead.


■ یه نکته ی جالب:

صحنه ی رقص فیلم به عنوان بهترین صحنه رقص تاریخ سینما بارها و بارها انتخاب شده.


■ چند تا دیالوگ ماندگار دیگه داره فیلم:


اونجایی که سرهنگ در مورد ساعت و رسیدنش صحبت میکنه. به نوعی به تمسخر میگیره ساعت رو. دیالوگ در مورد همبرگر و سس مایونز و اینا عالیه.

صحبت در مورد ماساژ پا عالیه. تعریفای متفاوت جولز و وینست از وقایع هم خودش دنیایی بود. درباره معجزه و ... .

این مدل دیالوگها هنوز هم کاربرد زیادی دارن

مثلن واسه دوره ی تکاور توی ارتش دقیقا همچین برداشتی از ساعت و زمان دارن... .

صحبت با اون دو نفری که میخوان بکشن عالیه 

جایی که بهش میگه بگو رییسم چه شکلیه. یارو هی میگه وات؟

یکی از بهترین هاش صحنه ای هست که میخوان آدرنالین تزریق کنند. میگه بیا بزن

میگه هر وقت من یه دختر آوردم تو خونت که اوردوز کرده بود من میزنم.


■ فیلم پر از زیر لایه های معنی هستش. این فیلم از خیلی ابعاد قابل بررسی هستش. صحنه ی صحبت با بوکسوره. میگه یه چیزی میسوزه اون غرورته 

لعنت بهش

ولش کن.

بعدش که داره یارو میزنه میگه میسوزه نه

این غرورته.

نوع نمایی که دارن صحنه ی اول صحبت با بوکسور رو فیلم برداری میکنند شاهکاره.

این فیلم هر کاراکترش 

هر دیالوگش 

هر نمای فیلمبرداری ش 

جای حرف داره. شک نکنید فیلمی که این همه تاثیر گذاره باید هم اینچنین باشه.

یه موضوع جالب بگم 

این فیلم نخل طلای کن رو برد.

رقیب این فیلم فیلم قرمز از سه گانه ی رنگ ها بود

سه گانه ی رنگ ها واقعا شاهکار بی نظیری هستش. و فیلم قرمز آخرین فیلم کیشلوفسکی بود. منتقدین خیلی بحث داشتند سر این دو فیلم. اما داوران به پالپ رای دادن. موقعی که تارانتینو جایزه رو میگیره رو به سن و منتقدین یکی از انگشت های هر دستش رو در جواب انتقادات بهشون نشون میده. چه میشه کرد

تارانتینو هستش دیگه!!


            •◇◆□●□◆◇•

۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۵۰ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

بداهه سرایی مشترک نق.طه

بداهه سرایی مشترک مجله ی ادبی-هنری نق.طه

1394/5/17


         •◇◆□●□◆◇•


علیرضا کاظم پور:

مردمان چشمهایت,روشنی از دور بود...

درسیاهی,های این شب...جرعه ایی ازنور بود...

فاطمه اسدنژاد:

چلچراغ قصرهاتان روزوشب جاوید باد

لامپ های زندگیّ ما همیشه کور بود

علیرضاکاظم پور:

چشمهایی این چنین عاشق,کش ومجنون ومست....

برسیاه قلب تو...چون وصله ایی ناجور بود...

فاطمه اسدنژاد:

درشعار انتخاباتی برادرهای ما 

راهشان از کلبه ی ویرانه ی ما دور بود

علیرضاکاظم پور:

هم لبت شیرین وهم گویاکلامت تیز بود...

نی توان گفتن دهان..کو لانه ی زنبور بود!!!

زهره نوروزی:

ما به دنبال عسل دل رابه هرکندو زدیم

آه کندو خالی ازشهدوپراز زنبوربود

فاطمه اسدنژاد:

فتنه برپا میکند یک شال سبز بی بهار

آش های پخت این کشور همیشه شور بود

علیرضاکاظم پور:

از همان روز ازل دل های مارا "حد"زدند 

عاشقی وامانده بود وعشق هم مهجور بود...

مهدیه فتاحی:

این غرور مسخره ما را جدا انداخت...آه

مثل من از گفتن حرف دلش معذور بود

علیرضاکاظم پور:

درتولد بود گویا "مهدیه"امشب ولی...

نقل وشیرینی ومیوه...سور وساتش...جور بود!!!

فاطمه اسدنژاد:

اشکهای دخترک می ریخت با ابر بهار

رشته ی تحصیلی اش هم مثل شوهر زور بود

نیلوفر حسینی:

رفته و پشت سرش گور خودم را کندم و...

زیر لب بازمزمه میگفت که مجبور بود

فاطمه اسدنژاد:

بی نصیب از کیک هستیم و خیالی نیست چون

مهدیه جان لااقل امشب کمی مسرور بود

علیرضاکاظم پور:

عشق را حکمی نباشد غیر درد و غیر مرگ...

لیلی اش محکوم شد...مجنون او مامور بود...

فاطمه اسدنژاد:

لامپ ها کم مصرف و هرروز خاموشی چرا

آرزوهامان همیشه دسته جمعی گور بود؟

علیرضاکاظم پور:

خدمت سربازی ام پربود از هر خاطره

هم نگهبانی برجک...هم غذا کافور بود...

مهدیه فتاحی:

رتبه مثل رمز کارت شارژ در آمد از آب

درس میخواندیم اما مشکل از کنکور بود

نیلوفر حسینی:

ماهی دیوانه ی من را به قلابی زد و..

طفلکی دور سر سرخش نگاه تور بود

علیرضاکاظم پور:

دختر همسایه مان هم حیف شد زودی عروس!

چشمهایش سبز بود و رنگ مویش بور بود!!

نیلوفر حسینی:

پشت چشمان تو صفی از سیاهی لشکر

با سپاهی تحت امر خنجر تیمور بود

فاطمه اسدنژاد:

من به کفرم راضی ام وقتی که شیخ شهرمان

در تمام طول سجده مست چشم حور بود

مهدیه فتاحی:

دل از اول از تو و دنیای تو راضی نبود...

گفت :"باید رد شوی..." خواهش که نه دستور بود

علیرضاکاظم پور:

بازهم این قوم و تکرار سیاهی گناه

گوییا موسی گذارش رو به سوی طور بود...

نیلوفر حسینی:

مثل یعقوبم که یوسف را ندید و سالها

وقت برگشت توچشمان سیاهم کور بود

فاطمه اسدنژاد:

گفت باید رد شوم از بندها و پند ها

دختری سرسخت و عصیان پیشه و مغرور بود

زهره نوروزی:

آرزو دارم رضاخان باشدو درکشورم 

کشف تو جای تمام روسری ها زور بود

مهدیه فتاحی:

آرزوی مرگ دارد بی تو جدی میشود

تا تو بودی هرچه غیر از عشق بی منظور بود

نیلوفر حسینی:

یاد لبهای تو افتاده میان جام من

توی لبهای تو باغ شونی انگور بود

فردین نمیرانیان:

سخت است او رد شود شب تا سحر گریه کنی

هی بگویی با خودت: ساده که نه!! مجبور بود

زهرا حاج محمد کریمی:

رفتم و اما ندانستی که از ترس پدر

گردنم از موی نازک تر،بر ساطور بود

          •◇◆□●□◆◇•

۱۸ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

بعد از نیما

■بعد از نیما...


            •◇◆□●□◆◇•


•جمع بندی جلسه ی قبل:

اول نوآوری های نیما دوجنبه داشت:

1) جنبه ظاهری و شکلی

2) و جنبه مفهومی(برپا نهادن فرهنگ شعری جدید)•


● حال این جلسه به احمد شاملو میپردازیم. شاملو که در اول مانند دیگر شاگردان نیما شدیدن تحت تاثیر و حتی مقلد نیما بود کم کم به سبک ویژه خود دست یافت وتوانست شعر سپید رابه جایگاه شایسته خود برساند. از اهن واحساس کم کم رو به پیشرفت نهاد تا بالاخره در کتاب هوای تازه خود را عنوان شاعری نوگرا و پر از استعداد نشان داد. کتاب های اول او تا پیش از هوای تازه اهمیت چندانی نداردوقابل تامل نیست. وبه هیچ وجه به ما امید ی نمیدهد که شاعری ودرجه یک در حال شدن و طی مراتب کمال است. هوای تازه سرشار از امکانات مختلف شاعریست. چنانگه دکتر ضیاء موحد می گوید: 《تنها به اعتبار همین کتاب میشود گفت که بعد از حافظ بزرگترین شاعری که ما داشته ایم شاملو هست.》


مخصوصن بخش چهارم هوای تازه. اما شاملو در واقع در آیدا درخت وخنجر و خاطره به کمال هنری خود نزدیک وبرخوردار از زبانی کاملا اختصاصی میشود.


●نو آوری های شاملو در شعر:

نیما معتقد بود که شعر بدون وزن به اسب بی استخوان میماند. اما شاملو وزن عروضی را کنار گذاشت. و موسیقی درونی شعر را جایگزین آن کرد ویک گام از نیما جلوتر رفت.


● دلایل موفقیت شاملو:

جیگزین کردن عروض با موسیقی درونی شعر

استفاده از واژه های فولکوریک

استفاده از نثر قرن 5و 6

احاطه به ادبیات کوچه ادبیات کلاسیک وزبان فرانیه. کوشش پیگیری وپشت کار عجیب او. شاملو انسانی جامع الاطراف بود.

شاعر ، مترجم؛منتقد ،روزنامه نگار، تحلیل گر سیاسی، و... به قول نیچه که میگوید شاعر دریاییست به عمق یک وجب. یعنی شاعر باید از هر علمی دست کم اندکی بداند. 


◆نکته مهم دیگر توجه شاملو به این حرف کلیدی نیماست:( امیختن زبان آرگو با زبان آرکاییک)


یعنی زبان مردم کوچه بازار با زبان کهن وفاخر .


             •◇◆□●□◆◇•

۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۵ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

معرفی و بررسی فیلم Mary And Max

■معرفی و بررسی انیمیشن

■Mary and Max


فردین نمیرانیان



●توضیحات اولیه ی فیلم:

Mary and Max 

فیلمی 92 دقیقه ای محصول سال 2009 از کشور استرالیا که پرفروش ترین فیلم تاریخ این کشور هستش

ژانر فیلم کمدی درام هستش که البته نوع کمدی، کمدی سیاه محسوب میشه. به تعبیر بسیاری سیاه ترین انیمیشن ساخته شده هستش. 

فیلم در فصل جوایز علی رغم شایستگی و نقد مثبت منتقدین تعداد جوایز زیادی نبرد، اما موفق به دریافت خرس نقره ای جشنواره برلین شد. 

نویسنده و کارگردان فیلم آقای Adam Elliot هستند 

ایشون کسب اسکار رو در کارنامه ی خودشون دارند

این افتخار سال 2004 به خاطر harvie crumpet بهش رسید و موفق شد اسکار بهترین فیلم کوتاه رو به دست بیاره.

بسیاری از منتقدین انتظار داشتند فیلم به راحتی اسکار بهترین انیمیشن رو کسب کنه. اما با تعجب حتی بین کاندیدا های اسکار نبود. این امر البته در سال گذشته تکرار شد و انیمیشن بسیار خوب Lego از این جایزه باز موند. 

به نوعی انیمیشن های جهان رو به سه قسمت تقسیم میکنند 

گروهی مثل انیمیشن های هالیوودی frozen و یا brave کیفیت بسیار عالی تصویری و... دارند و تا حد زیادی برای کودکان هستند

قسمتی به انیمیشن های شرقی اختصاص داره که شاخش spirited away هستش.

قسمتی هم به انیمیشن های مثل Mary and Max یا عروس مرده تیم برتون یا وال اختصاص داره که علی رغم آمریکایی بودن بعضیاشون نوع حرف و ساختار متفاوتی رو داره با جریان اصلی انیمیشن سازی در هالیوود.



فیلم بیشتر پیامهایی برای بزرگترها داره. رنگها خیلی مرده و سرد هستن و حتی نحوه پرداخت چهره ها قرار نیست در وهله اول جذاب باشن. به تعبیر خیلی از منتقدین بهتر انیمیشن تاریخ سینما

البته نظرشون هستش. دوستی دو تا آدم از دوتا کشور مختلف با دو جنسیت متفاوت و فاصله سنی زیاد. از همون ابتدای فیلم توجه خاصی به رنگ قهوه ای میشه. در مورد رنگ ها و کلا بحث سیاه سفید و رنگی بودن یه توضیح مختصری بدم: 

ما دو تا فیلم داریم مشابه ماری و مکس، که درون سیاه و سفید رنگ به کار میبره، یکی فهرست شیندلر هستش، دیگر شهر گناه.

تو فهرست شیندلر که کل فیلم سیاه سفیده یه سکانسی هستش که دختر بچه ای ژاکت قرمز رنگ داره. اونجا رنگ نماد امید هستش به نوعی. در شهر گناه فیلم سیاه سفید هستش مجددا و دو رنگ نشون داده میشه. رنگ قرمز اونجا نماد عشق هستش. در نیویورک فیلم ماری و مکس منگوله کلاه مکس رنگی هستش و البته کادوهایی که مری میفرسته 

اینجا رنگ به نوعی نماد روح زندگی هستش. در واقع رنگی بودن در محیط سیاه و سفید در این سه فیلم نماد متفاوت بودن هستش و این سیاه و سفید به نحوه ای بی روح بودن، بی عشق بودن و ناامیدی و نکات منفی رو بیان میکنه. اگرچه در استرالیا هم دنیای مری رنگ های چندان قشنگی نداره. تنهایی تقریبا با همه اشخاص اصلی فیلم هست. مری تنهاست، مکس، مادر مری، پدرش، همسایه مری. همسایه مکس.و دیمن. محور اصلی فیلم تنهایی آدمها در عصر مدرن هستش. هرکدوم جداگانه در دنیای خودشون جریان دارن. این تنهایی در زندگی افراد مختلف به خوبی در فیلم نشون داده میشه. شخصیت پردازی مناسب یکی از فاکتورهای مهم و قوت فیلم هستش. در ادامه اما نویسنده یکی از علل این تنهایی رو بیان میکنه. عیب ها و نقص ها. مری لکه روی پیشونیش داره. چاق و فقیر و تا حدی زشته. مادرش دائم الخمر هستش. پدرش افسردگی داره. مکس مریض روانی هستش. همسایه ش کوره. همسر مری لکنت زبان داره. در واقع همه پر از نقص هستند. 


دو نقطه عطف فیلم:


1)اولیش جایی که مکس اون شکلات رو از بچه میگیره و میخونه 

جایی که نوشته اول خودت رو دوست داشته باش. در واقع گام اول قضیه این هستش که ما اول خودمون بتونیم خودمون رو تحمل کنیم. خودمون بتونیم خودمون رو بپذیریم. من یه مطالعه خیلی کمی که در مورد روانشناسی داشتم و به گوشم خورده 

روانشناس ها میگن وقتی فردی خودش رو دوست نداشته باشه عشقش حقیقی و یا قدرتمند نیست. عشقش به نوعی وابستگی هستش و یا کسی که نواقص خودش رو نداشته باشه. واسه همین اول عنوان میکنند خودت رو دوست داشته باش.


2) نقطه عطف دوم صحنه ای هستش که مکس داره گدا رو خفه میکنه. به نوعی متوجه میشه که همه پر از نقص هستند و هیچکی کامل نیست 

این موضوعی هستش که باعث بخشش مری میشه. خیلی به نوعی مهمه پذیرفتن این موضوع 

اگه فرصت داشتید فیلم her رو ببینید 

این شاهکار هم به نوعی به روابط و تنهایی میپردازه. گدا میگه : sorry و مکس یهو بخودش میاد.

ما داریم به نوعی خواهان کامل بودن طرف مقابل میشیم 

و این به نوعی باعث میشه آدمها نتونند با هم کنار بیان. بعد یه چیز جالبه دیگه درباره شخصیتای فیلم، پایبندی عجیب شخصیت ها به عاداتشون هست. البته بجز مری، مری تنها کسی هست که عادتها رو زیر پا میزاره. بقیه اصرار عجیبی به روزمرگی دارن. پدر مری، مادرش و حتی مکس قبل از مری. و اما سکانس پایانی 

شاهکار فیلم 

صحنه ای که بی نهایت دوستش دارم 

یه بار دیگه با دقت به سکانس آخر نگاه کنید 

مکس در حال مرگ لبخند بر لب داره. یه لبخند واقعی 

و البته قبلش نشون میده که گریه هم کرده. این به نوعی رستگاری و یا موفق شدن مکس رو نشون میده.جالبه که مکس ابتدای فیلم فرق خوشحالی و عصبانیتو نمیدونه.


◆ یه سری نکات که المان محسوب میشه:


یکیش ناامن بودن خیابون، ماهی هایی که میمردن، و...


یه نکته خیلی مهم هم در مورد فیلم اینه که این فیلم انیمیشن نشد تا برای کودک باشه.


ساختار فیلم به نحوی هستش که بیان حرفها و ساختار صحنه با آدمهای واقعی ممکن نیست. ما خیلی کم داریم هنرپیشه هایی که به خوبی بتونن این بازی مکس رو منتقل کنند 

برای همین فیلم تبدیل به انیمیشن شده.


★★★

۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۳ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

بداهه سرایی مشترک مجله ی ادبی هنری نقطه

بداهه سرایی مشترک مجله ی ادبی-هنری نق.طه

1394/5/10


           •◇◆□●□◆◇•


پرهام طلایی:

عشق زدستان تو پرمیکشد

تا قلم شعر به بر میکشد

مهدیه فتاحی:

باد که می آمد و همراش بوت

پای نفس ها به خطر میکشید

بی تو زمان لنگ تر از لنگ بود

گریه ی شب ها به سحر میکشید

مادرم از دود سرش رفته بود

آه ز سیگار پدر میکشید

پرهام طلایی:

رشته تسبیح مرا میگسست

پای مرا سمت خطر میکشید

نیلوفر حسینی:

بال گرفتی و همه پنجره 

سمت خیالات تو پر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

،شعر هم از خاطره ها رفته بود

مرگ مرا تنگ به بر میکشید

زهره نوروزی:

زاویه دیدمرا بست ورفت

چشم تو وقتی که وترمیکشید

مهدیه فتاحی:

عصر رسیدست که یک استکان

از غزل گرم تو سر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

از غم این شهر همه رنگ .رنگ 

 کار من آخر به سفر میکشید

نیلوفر حسینی:

دخترکی در همه نقاشی اش

پای پدر را لب در میکشید

سید احمد مغربی (سام):

گرمی اندام تو آدم ربا ! 

دست مرا سمت کمر میکشید!

مهدیه فتاحی:

هر کسی از مادر خود قهر کرد

پای سفر را به هنر میکشید

پرهام طلایی:

وای از این سید اقلیدیم

کار غزل را به کمر می کشید

نیلوفر حسینی:

نیمه ی افسار مرا زندگی

در دهن مردم خر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

باز دلت نقشه برای زنِ

کور و کر و عاشق و خر میکشید

مهدیه فتاحی:

بر سرمان بهمنی از درد ها

جرم پدر بود و پسر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

عشق دراین دام فقط دانه بود

زندگیش رابه شرر میکشد

سود فدای سر بی صاحبت

عاشق این قصه ضرر میکشید

مهدیه فتاحی:

باز قلم دست غزل داده بود

صورت شب را به نظر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

سوخته بودند نهالان ناز

توی خیالات ثمر میکشد

محمد میرزایی:

کاش که این زندگی لعنتی 

بخت مرا هم دم در می کشید

نیلوفر حسینی:

قهوه ی فنجان مرا چشم یک

دختر دیوانه قجر میکشید

پرهام طلایی:

باز قلم دست تو افتاده بود 

شکل مرا صورت خر میکشید

مهدیه فتاحی:

گفت غزل های مرا کش نده

یک نفر آن سوی فنر میکشید

پرهام طلایی:

سید ما خنده زنان بود وشاد 

گاهگهی شکلک و سر می کشید

زهره نوروزی:

خانه رویایی مان خوب بود

حیف که درنقشه "دودر" میکشید

نیلوفر حسینی:

گریه ی روی تشکم را فقط

خشکی هر ملحفه تر میکشید

فاطمه اسد نژاد:

ناله همان بود که با اشک و آه

ازجگر خویش( قمر) میکشید

مهدیه فتاحی:

پیکر بی جان درخت چنار

دست به بازوی تبر میکشید

محمد میرزایی:

آنکه از اول نکشید انتظار 

آخر سر رنج سفر می کشید

سید احمد مغربی (سام):

شعر مریضیست که با آمبولانس 

در سرم آژیر خطر می کشید




            •◇◆□●□◆•

۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۱ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

دانش های ادبی - جلسه دوم



شعر و عوامل مرتبط با آن (2)

•پرهام طلایی

اولین سازنده وزن عروضی امتداده یعنی مدت زمانی  که صوت تلظش طو ل می کشه. 
البته باید بگم که صوت از لحاظ علم فیزیک سه ویژ گی داره. که شامل ارتفاع  طنین و زیر وبمی یا اکتاو است.
اول باید واج هارو بشناسیم. واج  یا واک یا واکه.( کو چکترین جزء  نقش دار زبانه.)

در زبان فارسی ما 26 واج داریم. البته بگم که در عروض به طور کلی ما با تلفظ کلمات کار داریم نه با املاشون. واج ها دو گونه اند صامت و مصوت. 
واج های صامت همون حرف هستند مثل ب ، ک،و غیره. مثلن ص و س و ث هرسه نمایشگر یک واجند چون یک جور تلفظ میشن. و در کلمه خویش حرف(و) نمایانگره هیچ واجی نیست. چون تلفظ نمیشه. خویش =خیش. و مصوت ها شامل  مصوت های کوتاه و بلند. که مصوت های بلند شامل آ و  او و  ای. و مصوت های کوتاه شامل فتحه کسره و ضمه  است همان زیر و زبر وپیش. از ترکیب واج ها هجا پدید می آید. که شامل هجاهای کوتاه وبلند و کشیده هست. سه تا فرمول هست که اگر یاد بگیریم فهم  عروض و وزن شعر بسیار راحت میشه:

● اول فرمول ساخت هجای کوتاه:
یک واج صامت ویک مصوت کوتاه

مثلن "که"  یا "تو"  یا "چو"

که اگر طبق تلفظشان بنویسیم، میشه صامت "ت" + مصوت ضمه

یا صامت "ک" +مصوت کسره

به قول خودمون  یک حرف ویک حرکت.

●دومین فرمول ساخت هجای بلند:
هجای بلند یک صامت( حرف) به اضافه یک مصوت بلند.

متل "با" یا "تا" یا "رو"  یا "بی"
●هجای کشیده:
درواقع به زبان خودمان حرف +حرکت+حرف
مثل بر یا تر  یا من یا خود=خد

★ حرف ن ساکن بعد از مصوت بلند هیچی حساب نمیشه★
۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی

معرفی و تحلیل فیلم forrest gump •فردین نمیرانیان + فیلمنامه



اسم فیلم فارست گامپ هست. مدت زمانش صد و چهل و دو دقیقه محصول آمریکا. هزینه ساخت فیلم 55 میلیون دلار بود
که با فروشی نزدیک به 678 میلیون به پرفروش ترین فیلم سال تبدیل شد. فیلم محصول سال 1994 هست.به کارگردانی Robert Zemeckis. نویسنده ش Eric Roth 
با اقتباس از رمانی از Winston Groom با همین اسم.
این رمان سال 1986 منتشر شد.


■توضیحات راجع به فیلم نامه نویس:
(موقعی که فیلم مورد عجیب بنجامین باتن رو میدیدم احساس کردم چقدر این دو فیلم جنسشون شبیه هم هست. در واقع نوع نگاهی که دارند. جفتشون زندگی رو زیر زبون مزه مزه کردند که البته فارست شاهکارتر بود. کاشف به عمل اومد نویسنده جفت فیلمنامه ها یه نفره. کمابیش این موضوع برام داره ثابت میشه که کارگردان، نویسنده،  شاعر و... قالب کاری مخصوص به خودشون رو دارند که برای طرفداران یا منتقدان قابل تشخیص هستش.)

فیلم با بازی شاهکار تام هنکس همراه بود. تنها دو بار در تاریخ سینما اسکار نقش اول مرد پشت سر هم به یک نفر داده شده؛ که تام هنکس یکی از اوناست. این فیلم سال نود و چهار در سیزده رشته کاندید اسکار شد که موفق به دریافت شش اسکار شد. 1بهترین فیلم، 2کارگردان، 3نقش اول مرد، 4تدوین، 5فیلمنامه اقتباسی، 6جلوه های ویژه.
این شیش اسکار به کنار، سال نود و چهار اسکار بردن واقعا هنر میخواست. دهه نود رو بهترین دهه سینما میدونن در کنار دهه هفتاد. و سال نود و چهار رو یکی از بهترین سالهای تاریخ سینما. سه فیلم پالپ فیکشن، رستگاری از شاوشانگ و فارست گامپ هر سه سال نود و چهار بودند. این رو به فیلم رد از کیشلوفسکی و...هم اضافه کنید. در مورد چهار مورد تقریبا نیاز به توضیح نیست.

-اما چرا تدوین و جلوه های ویژه؟
●تدوین به خاطر برش های بی نظیر فیلم در زمان تعریف کردن خاطره توسط فارست و برگشت به زمان حال...

● اما از اون مهمتر جلوه های ویژه. شاید تو این فیلم هیچ صحنه انفجاری نباشه و یا سایر صحنه های هیجانی متداول سینما. اما سکانس هایی مثل ملاقات با رییس جمهور های مختلف، حرکت پر و...  یکی از سخت ترین و ظریف ترین سکانس های سینما بوده که واقعا هنوز هم بی نظیره.


در نهایت هم فعلا برای شروع کار بگم بین فیلمهای برنده اسکار از نود به بعد 
دو فیلم محبوب ترین انتخاب شدند جدیدا که فارست گامپ یکی از اونا بوده. به جرات میتونم بگم فارست تک تک سکانس هاش خوبه .


سکانس اول: صحنه ی پرواز یک پر در آسمون هستش. که به آرومی به طرف زمین میاد .همراه با موزیک فیلم شاهکارش. این سکانس تقریبا کلیت فیلم رو میگه. حرکت پر نوسان و غیر قابل پیش بینی ما که هر لحظه به سمتی میریم و نمیدونیم دقیق کدوم ور هستش. اما در نهایت میرسه به فارست گامپ. این در واقع نظر فارست گامپ در مورد زندگی هستش. در این فیلم تقابل دو اندیشه داریم که فارست به وضوح و شفافیت سر مزار جینی در موردش صحبت میکنه. میگه (مامانم میگه زندگی مثل یه جعبه شکلاته که نمیدونی چی گیرت میاد. و کاپیتان میگه هر کسی یه سرنوشت مقدر داره. اما من فکر میکنم زندگی ترکیبی از این دو باشه) این شاید کل بحثش در مورد زندگی بود جمع شده. خیلی از این سکانس ها به هم مرتبط هستند و زیبایی شون با هم تعریف میشه در اوایل فیلم در سکانس مزرعه جایی هستش جینی دعا میکنه که خدایا به من بال بده تا از این جا برم. که همراه میشه با پرواز پرنده ها وقتی فارست از مزار جینی بر میگرده باز پر زدن پرنده ها در آخرین لحظه مشاهده میشه که به نحوی رفتن و پرواز از اینجا هستش و تعبیر آرزوش... بر خلاف خیلی از فیلمهای هالیوودی این فیلم اعتقاد شدیدی به خدا داره

●یکی دیگه از سکانس های قرینه ی فیلم: 
در اوایل فیلم کاپیتانی رو میبینیم که انگار با خدا قهره و به غیر از اون داره با ویتنامی ها میجنگه. بعد از آشتی با خدا 
جالب ترین چیز مراسم ازدواج فارست هستش که کاپیتان رو با یه زن شرقی مشاهده میکنیم که احتمالا ویتنامی باشه.

این فیلم در کنار مفاهیم و آموزه های شخصی در مورد زندگی جنگ رو به شدت زیر پوستی نقد میکنه.سکانسی که بابای رفیق فارست داره میمیره و به فارست میگه من میخوام برم خونه. یکی دیگه از حرف ها و قسمتهای جالب این بود که فارست هر کاری رو به خاطر نفس اون کار انجام میداد. فارست دویدن رو دوست داشت 
خود خود دویدن رو. گاهی این دویدن منجر به قهرمانی فوتبال میشد گاهی باعث مدال افتخار میشد و گاهی توجه آمریکا رو به خودش معطوف میکرد اما فارست به خاطر دویدن میدوید که البته بی تناسب به احساسش هم نبود چون دویدن رو همیشه جینی ازش خواسته بود.

●سکانسی که جینی بچه را به فارست نشان می دهد:
باز اون از نظر خیلی از منتقدین یکی از شاهکارترین و معصومانه ترین سکانس ها هست.
فارست معصومانه از اینکه حس میکنه کودکی مثل خودش به دنیا آورده احساس ترس میکنه. هم شوکه میشه هم حالتی بین خوشحالی و ناراحتی بغض این سکانس لحظه ای میشکنه که از جینی میپرسه:
Is he smart?
و بد جواب جینی که آره باهوشه. یکی از عاشقانه ترین سکانس ها سکانسی هست که جینی داره میمیره. فارست براش صبحونه آورده. و داره لذت های زندگی رو عالی بیان میکنه. عالی... از بند اومدن بارون میگه در ویتنام و آسمونش... از دریا و صید میگو.. و از زیبایی صحرا وقت دویدن .  به شکل فوق العاده ظریفی بهمون میفهمونه زیبایی های زندگی ایناست. نه مدال از رییس جمهور و میلیاردر میگو شدن و...
وقتی این زیبایی ها رو میگه جینی میگه ای کاش من توی اون لحظات کنارت بودم و فارست جواب میده تو بودی... یه جورایی یکی از عاشقانه ترین دیالوگ های سینما بود برام این حرف به همین سادگی.

●مادر فارست گامپ:
مادر فارست گامپ شخصیت خیلی جالبی بود. فارست اون رو و کلا خیلی چیزهای دیگه رو با جملات جالبی وصف میکنهه جاییش میگه مامانم همیشه دلیل قانع کننده ای برای چیزهایی که میخواد بگه داره بارها در طول فیلم نقل قول میکنه از مادرش وقتی کسی بهش میگه تو دیوونه ای؟ میگه: مامانم میگه دیوونه کسی هستش که کارهای دیوونه بازی انجام بده که البته بد ترجمه شده میگه احمق کسی هستش که کارهای احمقانه انجام بده و باز نقدی هستش بر خیلی از بی اخلاقی ها. مادر فارست نماد عشق هستش و البته مشکلاتی که داره نقدی هست بر نظام اخلاقی آمریکا اینکه پدرش نیست اینکه در سیستم مجبوره باج بده به شکل بی اخلاقی. و مشکلاتش رو بررسی میکنه موقع بزرگ کردن فارست از طرفی اما علاقه فارست خیلی دوست داشتنی هستش وقتی خبر بیماری مادرش رو شنید پرید توی آب. 

●شخصیت جینی:
من همیشه نود درصد حواسم به رابطه فارست و جینی بوده فارست همیشه در آرزوی ارزش هایی که به نظر نویسنده ارزش های واقعی به نظر میاد و همواره در حال رعایت اخلاقیات هستش دوستاش رو نجات میده. به قولش وفاداره و... جینی همواره در آرزوی اینکه قهرمانی باشه تا احساس خوشبختی کنه بهترین و مشهورترین موزیسین شدن و... تقابلی در انتها نتیجه ش رو نویسنده مشخص میکنه خیلی ها به نظرشون احساس فارست به جینی خیلی خوب و قابل تحسین هستش و خیلی از سر اون زیاده اما من فارست رو درک میکنم به نوعی 
اون عاشق جینی شد. چون وقتی هیچی نبود. وقتی یه معلول معمولی بود جینی تنها کسی بود که جاش رو به فارست داد و باهاش دوست شد. و این علاقه بود و ناگزیر بود ازش اگرچه همواره سکانس های بعدی تلخ بود نامه های برگشت خورده رفتار جینی دم خوابگاه رفتارش تو کنسرت و... حتی وقتی میگه دوست دخترم میشی جینی به فارست میگه تو نمیدونی عشق چیه که در جوابش فارست در سکانس های بعدی میگه من شاید احمق باشم اما میدونم عشق چیه.

شاید خیلی ها بگیم وای چقدر فارست بی نظیره 
اما کلیت احساسش رو درک میکنم که بدون حرف جینی مدالی هم نبود فارست گامپ رو میشه بارها دید یه سکانس خیلی ساده و یه دیالوگ ساده ش وقتی جینی خونه شون رو دوباره میبینه و سنگ پرت میکنه فارست میگه گاهی فکر میکنم که برای بعضی چیزها چرا سنگ کم میاریم فارست ارزش حقیقی زندگی رو میدونست اون کاملا میفهمید که عشق و خانواده ارزش هستند اما اگه عشقی نبود حتی اگه فارست میدونست این خلا قابل پر شدن نبود بعضی فیلمها رو صد بار میشه دید قطعاً تاثیر مادرش غیرقابل انکار هستش. اما نکته اینجاست که همونطور که اول گفتم فارست بخشی از حرف مادرش رو دوست داره و بخشی از حرف کاپیتان رو اما بدون شک خیلی جای بحث دارد مادرش.

■■■
۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۸ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهدیه فتاحی